دل نوشته هایی برای مه یاس

دیروز بعد از ظهر باباییت زنگ زد که از راه آژانس بیا پیش من منم خیلی دمغ افسرده بودم  ساعت ٤ که از آژانس میرفتم رفتم پیش ش مغازه اولش کمی غر زدم بعد خوب شدیم تصمیم گرفتیم بیشتر سعی کنیم با هم رراجع به مسائلمون صحبت کنیم اومدم خونه هم یه عالمه کار داشتم  شما هم که حسابی لوس شدی از وقتی دختر خاله هات اینجان یه سری حرفهایی میزنی و کارهایی میکنی که اصلا دوست ندارم مامانی همش جیغ میکشیدی و ریخت و پاش میکردی منم خسته میشم دیشب سر بفرمایید شام کلی حرص خوردیم آخه مامانی آقاهه خیلی زحمت کشیده بود و خانمها عقده ای بازی در اوردن و کم امتیاز دادن باباییت میگه ما هم تو فامیل این مسابقه را بذاریم حتما مهنوش برنده میشه (چسبیدم به سقف)تو آزززززززز...

دلم گرفته چند روزه از باباییت ناراضیم نمیدونم من تو دور غرم یا اون زیادی بیخیاله اصلا کمک نمیکنه این روزها فصل مسافرت تو آژانس سرم شلوغه پرونده بچه ها زیاده خسته میشم دیشب هم کلاس رانندگی داشتم میخوام این طلسم یکساله گواهینامه را بشکونم دو جلسه با یه آقا کلاس گرفتم که بعدش برم امتحان بدم یه کسایی پشت رل میشینن که آدم احساس حقارت میکنه همین فامیل ٠٠٠ مامانی که دست چپ و راستشو بدون اغراق زیاد تشخیص نمیده همه کارهاشو با ماشین انجام میده و من را به را پول آژانس میدم خلاصه دیشب ساعت ٨:٣٠ با آرزو رسیدیم خونه دیدم آقا شامو آماده نکرده و رفته حموم منم ... شدم غغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغر زدم و غرررررررررررررر زدم اونم عصبانی شد رومینا شامو ...

...

از امروز میخوام بعد از مدتها وقت بذارم وبرات بنویسم گاهی عامیانه مینویسم گاهی حسابی قاطی گاهی هم که شب قبلش زیاد رمان اجتماعی خونده باشم حسابی عارفانه!!!!!!!!! الان درست زندگی من 3 سال و4 ماه و نه روزته 15 کیلویی قدت 98  (مثل طایفه پدرت) قد بلندی  بسیار شیطونم هستی بسیار باهوش و نازه هستی(حکایت سوسکه است) الانم چند روزه حدود دو هفته است دختر خاله هات آرزو و رومینا اینجا هستن و شما خیلی لوس شدی و کما کان حرف منو گوش نمیکنی این چند روز هم مشغول خرید لباسهای پاییزه ات بودیم که همچنان ادامه داره مامانی امروز سرم کمی شلوغه تا بهد الهی قربون حرف زدنت برم که میگی : مامانی مرسی برام ماکاناری درست کردی ...